هم سلولی...
شریک بود حاکم شد...رفیق بود ...رقیب شد مرا میکشید به انتظار...به خیال...به ناکجا اباد به جنون...به خیال خوش..به سکون...به هرجا دلش خواست مرا کشی سوت پایان که کشید تازه فهمیدم ....ذخیره بودم...تنهایی اش را این پایان پایان نبود مرا بین من...و خاطراتش تنها له کرد دارم بالا می اورم از این همه نامردمی
نظرات شما عزیزان:
❥.FAR.❤.HAN.❥ + دو شنبه 25 تير 1394
/ 22:19 /